پایـی که جا مانـد39

آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 8

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 10
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 1810
بازدید سال : 2420
بازدید کلی : 110677

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بوی خدا...  و آدرس booyekhoda.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 3 ارديبهشت 1396
نظرات

قسمت سی و نهم

 

وارد اتاق سرنگهبان شدم.سروان خلیل و یک سرهنگ دوم عراقی از بچه‌ها بازجویی می‌کردند.خالد محمدی اسیر عرب زبان خوزستانی مترجم بود.مشخصات سجلی‌ام را پرسید و بعد از ثبت مشخصات فردی‌ام، پرسید: «در جبهه چکاره بودی؟!» 

- تو واحد اطلاعات و عملیات کار می‌کردم!

وقتی کلمه استخبارات را خالد محمدی ترجمه کرد،تعجب سرهنگ برایم عجیب بود.قبل از آمار شب،خالد بهم گفت: «از اتاق که بیرون رفتی،سرهنگ به سروان خلیل گفت: «ما هشت سال تو جبهه با این بچه‌ها می‌جنگیدیم! نیروهای استخبارات ما یک عمر نظامی‌گری کردن، سنی ازشون گذشته، اون‌وقت تو ایران یه علف بچه تو استخبارات یگان‌های نظامی خمینی کار می‌کنند!»

سرهنگ با تعجب و حس جستجوگرانه‌ای که داشت،پرسید: «ارتش عراق قوی‌تر است یا ارتش ایران!» قدری سکوت کردم.

- این سکوت شما میگه ارتش عراق قوی‌تره!

این را که گفت، تحریکم کرد.لذا گفتم: «با گفتن من،نه ارتشی قوی میشه، نه ارتشی ضعیف میشه.ولی به نظر من هر ارتشی که از روی عقیده و ایمان از کشورش دفاع کنه،قوی‌تره.چه بکشه چه کشته بشه.ما اینو از آقا امام حسین علیه‌السلام یاد گرفتیم!»

 

آخوندا شما بچه‌ها رو شستشوی مغزی دادن! هر وقت حرف حق می‌زدیم فوری بحث آخوندا و شستشوی مغزی را پیش می‌کشیدند.برای اینکه هم حرفم را زده باشم،هم کمتر حرصشان داده باشم،گفتم: «شما ارتش قوی و خوبی داشتید!» آدم تیز و زیرکی بود.وقتی گفتم شما ارتش قوی و خوبی داشتید،پرسید: «داشتیم یا داریم؟!» 

- دارید! 

ادامه دادم: «شما از نظر تجهیزات و ادوات نظامی،قوی‌تر بودید.امریکا و شوروی و خیلی کشورهای عربی هر چه می‌خواستید بهتون می‌دادن،ولی ما تحریم بودیم.» ادامه دادم: «دانش‌آموز پنجم دبستان که بودم از نام سوپراتاندارد می‌ترسیدم.اسمش ترسناک بود.وقتی می‌رفتیم راهپیمایی،شعار می‌دادیم: «تنگه هرمز را کرب و بلا می‌کنیم/سوپراتاندارد را دود هوا می‌کنیم.» دلم می‌خواست بدونم این سوپراتاندارد چیه که شما داشتید،ولی ما نداشتیم.بعد فهمیدم سوپراتاندارد رو فرانسه فقط به شما داده! ایران که بودم از تلویزیون می‌دیدم،سربازان اردنی،سودانی و مصری اسیر نیروهای ما می‌شدن.خب اینجوری شما قوی‌تر بودید!»

من بعد از این بازجویی،به «ناصر استخباراتی» معروف شدم.بین نگهبان‌ها از آن‌روز به بعد ولید بدجوری بامن لج کرد.کینه‌ی ولید با من زبانزد بود.پلید آدم بدبینی بود،با چهره‌ی زرد و هیکلی متوسط،مژه‌های کم مو،چشمانی ریز و قیافه عبوس.گونه و ابروی سمت راستش در جزیره مجنون،عملیات خیبر سوخته بود.کلاه نظامی‌اش را تا نزدیکی ابروهایش پایین می‌کشید. از کینه ولید خاطرات تلخی دارم.

 

عصر،به اتفاق سیدمحمد کنار درِ بازداشتگاه هفت نشسته بودم.حامد نگهبان عراقی،فهمیده بود توی واحد اطلاعات کار می‌کردم.

- شما نیروهای استخباراتی خمینی،چطوری از اون‌همه موانع رد می‌شدید و می‌اومدید پشت سر ما! 

- از جلوتون که رد می‌شدیم وجعلنا من بین ایدیهم سدا و . . . رو می‌خوندیم،پشت سرتون هم که می‌رفتیم،آقا امام حسین علیه‌السلام کمکون می‌کرد و مارو نمی‌دیدید!

 

ادامه دارد...




مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:


گاهے کہ چادرم خاکے میشود ؛ از طعنه هاے مردم این شهر ... یادم میآید از این کہ ؛ چہ چفیہ هایے براے ماندن چادرم خونے شدند ... . . . دوتا رمان بسیار زیبا در وبلاگ گذاشته میشه رمان قبله من وکتاب بسیار زیبای پایی که جا ماند امیدوارم لذت ببرید م ش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود